به پاسداشت مقام شامخ خبرنگاران آزاده و آزاده اندیش این آب و خاک و تقدیم به ساحت پاک و مقدس شهدای خبرنگار
امروز از تو و برای تو میخواهم بگویم و بنویسم، از تو که همچون روحی در کالبد انسانیت و چون خونی در رگهای جسم و جان جمهوریت، که اگر نباشی اثر از حیات نیست در این مرده متحرک. از تو مینویسم که جان بخشی و جان فزا که چون دم مسیحایی بر این تن نیمه جان میدمی و نبض آن را به جریان می اندازی …
برای تو که هیچ گاه خست در داشته هایت نداری و با مناعت طبعی مثال زدنی هرچه داری در کمال صدق و نهایت وقار عرضه میداری و خود به مسلخ قضاوتها پای مینهی و چه هاست که اینچنین تو را آنقدر سخاوتمند و در اوج نمایان کرده است جز گرمای نفست، روشنی بصرت، صفای قدمت و قداست قلمت…
برای تو که همه چیز هستی و لیکن تو را هیچ دیدنت و آن تویی که دیدن و شنیدن، آرمان و رسالت تو و دیده و شنیده نشدنت حجب و وقار توست، و چقدر ساده لوحانه از کنارت میگذرند و خود را به ندیدن و نشنیدن میزنند گویی خواب زدگانی هستند که مهر بر گوش و چشم و قلبهایشان زده اند…
آری سخت است که تکیه گاه شرافت باشی ولی یک قلم شکسته تکیه گاهت باشد، سخت است که جان پناه صداقت باشی اما زبانی بریده جان پناهت باشد و سخت است که پرچمدار کرامت باشی اما دستهای دربندت پرچمت را بلند دارند.
مگر میشود خبرنگار باشی و چشم ببندی و دم نزنی که اگر این بود عدمت به ز وجود، زیبایی حرفه ات به آنگاهی است که اندیشه در خامه قلمت به پرواز درآید و واژه در خدمت کلامت، منور گردد و بدانی قاصدک آگاهی بخش توست که دار مجازاتیست برای حرفای پوشالی و طبل های توخالی و بدین سان است که این قلم زدنت، قدم زدن در آرمان شهر صداقت و پرگشودن سیمرغ وار تا بیکرانه ی حقیقت تا رسیدن به رویای مدینه فاضله ای است که در سر می پرورانی.
تویی که وجدان بیدار جهان هستی و تصویرگر زمان. آری ای دیده بان امین و پیام آور امید و آگاهی، تویی که حق گویی و حق جوی، ای راوی روایت در مسیر حق و عدالت … روزگاران بی تو چه بد روزگاریست ای عزیز…
ای طلایه دار روشنگر و ای حق گوی مطالبه گر، ای گوش و چشم و زبان مردمان و ای ندای دردمندان، ای فریاد بی صدایان و ای کابوس ریاکاران، ای فرخنده روزگار و ای نواگر دادار، ای طلوع حقیقت در غروب نیرنگ، ای سیمرغ صدق بر بلندای دروغ، ای پیک امید و ای طلیعه صبح سپید … کم گفته ام از تو که به حق تجسم امانت، مسئولیت، تعهد و اخلاقی و هرچه که بدذاتان بر تو می تازند و بهای سنگین بر تو تحمیل می کنند و به قربانگاه گلایه ها میسپارنت اما باز هم از جان و مال و آبرویت مایه میگذاری و حافظ آزادی بیانی و نگهبان حقیقت و هرآنچه را زلال دیده و میبینیم مرهون تلاش های شبانه روزی توست، ای ماندگار نمای قاب ها و یادها…
میدانی و میدانم در پس توهین، تهدید، تطمیع و آزارهای کلامی و روانی، هستند آنانی که حتی افشای حقیقت ناب را نیز برنمی تابند وهروز برچسبی تازه بر تو می چسبانند و همیشه در هیاهو و فرافکنی، حقت را پایمال نموده اند و با برخوردهای سلیقه ای دست و پایت را بسته اند و تو را قربانی سلایق و علایق نموده اند…
در دنیای که برایت ساخته اند نه امنیت شغلی محلی از اعراب دارد نه رفاه حداقلی مالی و معیشتی، سرسپرده هم نیستی که برای خودت از این نمد کلاهی بسازی، صاحب بی پشتوانه ترین شغلی و در قانون مطبوعات هم که گویی هیچ پنداشته شدی، دیگر از خط قرمزها هم که دیگر از خط گذشته و به شط می نماید بگذریم و از صنف و اتحادیه و انجمن نیز سخن نرانم بهتر است و بقول ظریفی از صاحبان دردهای مشترک، برای اهالی این دیار خبرنگار خوب، خبرنگار مُرده است!
برای تو روزها که هیچ، هفته ها و ماه ها و سالها باید گفت و نوشت که تنها خواسته ات در تمامی دوران این بوده و هست که آزاد بیندیشی و آزاد بیان داری و خامه قلمت جز برای کیان این سرزمین و مردمانش نلغزد و الحق و الانصاف کم لطفیست در این مقال تو را ترجمان دغدغه و دردمندی خطاب ننمایم.
ای نامیرای دریای همیشه متلاطم تنگ نظری ها و فشارها و ای طعمه تطمیع زیاده خواهان، پوست شیرت را از تن مکن و زر و زور و تزویر بدصفتان پایت را نلغزاند که حال و آیندگان به امروزه روز تو چشم دوختهاند و در همه احوال، تو اینگونه وصف شدن در کلام نورانی پیامبر نور و رحمت (صلی الله علیه و آله) را برگزین: “حق را بگو ودر راه خدا از ملامت هیچ ملامت گری نهراس”
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است
هم قلم روزت مبارک، اندیشه ات هماره سبز