حمله نظامی ایالات متحده به تاسیسات هستهای ایران، شوکی تازه در نظم امنیتی منطقه بود؛ شوکی که به سرعت با پاسخ شجاعانه ایران به پایگاههای آمریکایی و تحمیل یک آتشبس تاریخی بر بازیگران اصلی بحران روبهرو شد.
این اتفاقات نهتنها ابعاد فنی و نظامی داشتند، بلکه چهره اصلیشان در حوزه امنیت روانی، بازسازی قدرت ملی و تعریف یک بازدارندگی پایدار پدیدار شد؛ جایی که دیگر منطق قدیمی بازیگران غربی جواب نداد و جمهوری اسلامی ایران وارد دورهای تازه از اقتدار، ابتکار عمل و تعیینکنندهبودن شد.
در نگاه اول شاید میزان خسارات یا موفقیت عملیات دشمن، موضوع اصلی به نظر برسد. اما تجربه بحرانهای مشابه نشان داده که در دنیای امروز، اصل نبردها در میدان جنگ روانی و رسانهای رقم میخورد. اینجاست که عملیات محدود فنی میتواند بهانهای برای اجرای جنگ ترکیبی روانی، القای ضعف یا ضرورت عقبنشینی در جامعه هدف باشد. هدف دشمن از تجاوز اخیر، بیش از ایجاد یک اختلال در عملکرد تاسیسات هستهای، تحقیر اراده ملی و به هم ریختن توازن ذهنی و اعتماد جامعه ایران بود.
پاسخ ایران اما نه تعجیل در انتقام بود و نه در دام یک واکنش پیشبینیشدهگرفتار شد. ایران با یک طراحی چندلایه، شروعکننده فصلی تازه شد، فصلی که طی آن نهتنها حملهای متقابل با دقت بالا و دور از انتظار صورت گرفت، بلکه مدیریت افکار عمومی و القای قدرت بومی در دستور کار قرار گرفت. در نتیجه، نقطه توازن در منطقه از دستان بازیگران غربی خارج و ابتکار عمل به ایران منتقل شد. این تحمیل آتشبس نهتنها پیامآور ضعف دشمن، بلکه بر قدرت بازدارنگی جمهوری اسلامی ایران صحه گذاشت.
یکی از خطوط اصلی دستگاه رسانهای غرب، تمرکز بر کماهمیتبودن سطح خسارات و بیاهمیت جلوهدادن تجاوز بود؛ تلاشی آشکار برای القای این فکر در افکار عمومی ایران که واکنش ایران هم باید حداقلی و ضعیف باشد. پذیرش این سناریوی رسانهای، به معنای تثبیت یک وضعیت خطرناک بود کهدشمن هر زمان اراده کند، میتواند تجاوز کند و ایران صرفاً باید واکنشی کنترلشده و پیشبینیپذیر نشان دهد. این چراغ سبزِ راهبردی برای تکرار تجاوزهای بعدی و تخریب بیشتر سرمایه روانی جامعه بود. اما پاسخ ایران، دقیقاً نقطه پایان این چراغ سبزهای خطرناک بود؛ تصمیمگیری مستقل و هدفمند که دشمن را نهفقط در محاسبات نظامی، بلکه در میدان مهندسی افکار عمومی به بنبست کشاند.بررسی ریشههای رفتار آمریکا و متحدش اسرائیل، نشاندهنده آن است که هر تجاوز صرفاً یک اقدام میدانی نیست. این حملات تلاشی برای سست کردن روحیهی جمعی، ایجاد تزلزل در عزم ملی و القای شکستپذیری در جامعه ایراناند. تجربه سالهای اخیر منطقه، دو تصویر مقابل هم قرار داده است:درس تاریخی این تقابل روشن است، هویت و اقتدار ملی مهمترین سد در برابر فروپاشی هستند؛ و پاسخ مقتدرانه ایران منجر به بازگرداندن اعتماد به همین هویت و مردمش بود. در عمل، ایران با نشان دادن اراده جمعی و آمادهسازی نظامی و رسانهای، نه تنها هیمنه دشمن را در میدان فرو ریخت، بلکه به دشمن فهماند که عصر اقدامات بدون هزینه به پایان رسیده است.اگرچه آمریکا و رژیم صهیونیستی همواره تلاش میکنند نقشهای جداگانه و بعضاً متضاد برای خود تعریف کنند، اما در میدان عمل، یک هدف مشترک دارند، تضعیف قدرت مستقل ایران و برقراری موازنه مطلوب منطقهای به نفع غرب. تجاوز اخیر آمریکا، صرفاً فصلی تازه در پروژه مداوم جنگ مستقیم و غیرمستقیم علیه محور مقاومت بود.اما پاسخ ایران، بلوک واحد دشمن را وادار به عقبنشینی کرد و سیاستبازی رسانهای آنها را به بنبست رساند. این تحمیل آتشبس بهترین توصیف برای موقعیت فعلی صرفاً یک عقبنشینی لحظهای نیست؛ بلکه بازتاب یک شکست روانی و راهبردی در ابعاد منطقهای است.
سالها دستگاه سیاست خارجی و ابزارهای جنگ شناختی غرب، دوقطبیِ یا جنگ یا مذاکره را به گونهای مطرح کردند که گویی ملت ایران فقط بین تسلیم در عرصه دیپلماتیک یا باجدادن در میدان باید انتخاب کند. رویداد اخیر نشان داد که میتوان با اتکا بر قدرت بازدارنده و طراحی بومی، این دوگانه را درهم شکست.