در دهههای اخیر، سیاست تجزیهگرایانه در غرب آسیا با هدف تضعیف قدرتهای سنتی منطقهای براساس دکترین کاندولیزا رایس تحت عنوان خاورمیانه جدید در محافل غربی طرح و نظریه پردازی شده است. برنارد لوئیس، نظریه پرداز صهیونیستی نیز طرح مشابهی را مطرح وحتی نقشههای خاورمیانه جدید را منتشر کردهاست. سیاستی که با حمایت قدرتهای فرامنطقهای و به ویژه رژیم صهیونیستی پیگیری میشود.
ایران، بهدلیل موقعیت ژئوپلیتیکی ممتاز، ساختار درونی مقاوم و نفوذ فرهنگی، تاریخی و تمدنی در محیط پیرامون منطقهای خود، بهعنوان اصلیترین هدف این پروژه تعریف شدهاست.
پروژه تجزیه کشورهای غرب آسیا نه طرحی نوظهور، بلکه ادامه روندی تاریخی در نظام بینالملل به ویژه در دوران گذار فعلی است؛ فرآیندی که در دوره استعمار با ترسیم مرزهای مصنوعی توسط دیپلماتهای انگلیس و فرانسه بعداز پایان جنگ جهانی اول آغاز و به نام سایس-پیکو معروف شد. نقطه تمرکز این پروژه در دهههای اخیر، تقویت شکافهای قومی، زبانی و مذهبی در کشورهای منطقه و استفاده از آنها بهعنوان اهرمهای فشار برای فروپاشی ساختار دولت-ملتها بودهاست.
رژیم صهیونیستی، برخلاف بسیاری از دولتها، سیاست خارجی خود را نه بر اساس روابط متقابل بلکه بر پایه تهدیدهای بالقوه و برای توسعه ژئوپلیتیکی تعریف کردهاست. لذا کشورهای دارای عمق تاریخی، تمدنی و جغرافیای مانند ایران، ترکیه و عراق بهعنوان تهدیدهای ذاتی تلقی میشوند. از این منظر، راهبرد مطلوب صهیونیستها نه مقابله مستقیم بلکه فروپاشی ساختارهای درونی این کشورهاازطریق تحریک گسلهای قومیتی میباشد؛ که میتوانند به پیشرانه قدرتمند تجزیه تبدیل شوند.
تئوری دومینوی تحریکپذیری اقوام، یکی از شاخصترین ابزارهای راهبردی این پروژه است. بر پایه این تئوری، وطی فرایند خاص وترکیبی میتوانند از مرحله «هویت فرهنگی» به مرحله « مطالبات ساسی» و نهایتاً «هویت جداییطلب» تبدیل شونددر واقع بابهره گیری از قدرت تاثیر گذار مولتی مدیاها وتمرکزآنان بر «ناکارآمدی دولتهلی مرکزی»، و«تحقیر تاریخی اقوام» و «فقدان بازنمایی سیاسی»، تلاش میکنند در افکار عمومی قومی، تصویر یک نظام سلطهگر و ناعادلانه را تثبیت کنند.
بر اساس شواهد ژئوپلیتیکی، هرگونه تجزیه در منطقه غرب آسیا، ناگزیر به تأثیرپذیری از حوزه تمدنی ایران است. زیرا ایران برخلاف بسیاری از کشورهای عربی، واجد یکپارچگی تاریخیـسرزمینی مستمر، تنوع قومی مبتنی بر همزیستی و نظام حکمرانی پیچیده و چندلایه وباثبات و دارای اقتدار ملی میباشد. از این رو تا زمانی که ایران بهعنوان ستون اصلی تعادل منطقهای پابرجاست، هیچیک از واحدهای تجزیهشده پیرامون آن بهطور کامل از مدار نفوذ ایران خارج نخواهند شد. اینجاست که طراحان راهبردی صهیونیستی، پی میبرند که برای به ثمر نشستن پروژه فروپاشی منطقه، باید ایران را باناکارآمد نشان دادن حکمرانی و دامن زدن به ناهنجاری های اجتماعی وایجاد بحرانهای متعدد داخلی منجربه فروپاشی کنند.
در همین چارچوب، نقشههای محرمانه منتشرشده از اندیشکدههایی چون «مرکز مطالعات امنیت ملی اسرائیل» (INSS) یا اسناد درز کرده از وزارت خارجه آمریکا، بهروشنی نشان میدهند که چهار نقطه کلیدی برای تجزیه ایران طراحی شده است: آذربایجان جنوبی، کردستان شرقی، خوزستان عربی و بلوچستان آزاد. تمرکز ویژهای نیز بر پیوند افقی این اقوام با کشورهای همجوار صورت گرفته، تا شکافهای جغرافیایی و هویتی از درون تقویت شوند. همه اینها نشانه روشن درک خطر ژئواستراتژیک ایران برای نظام سلطه است.