ابوذر غلامنژاد / پژوهشگر جامعه شناسی : جستوجوی هویت در قالب باستانگرایی، بازتابِ خلأ آیندهای سامانمند و پژواکِ اکنونی آشفته در روان جمعی ایرانیان است
در روزهایی که نام کوروش «بزرگ» در فضای عمومی کشور تکرار میشود، بحث «هویت ایرانی» نیز دوباره به صدر گفتوگوها بازمیگردد. از شبکههای اجتماعی تا گفتوگوهای روزمره، نوعی بازگشت احساسی به گذشته و دوران باستان به چشم میخورد؛ گویی ریشههای گمشدهای را باید در اعماق تاریخ جستوجو کرد تا به پرسش از «منِ ایرانی» پاسخ داده شود.
اما از منظر جامعهشناسی، این بازگشت صرفاً یک کنش فرهنگی نیست، بلکه نشانهای از بحران هویتی در «اکنون» است؛ زمانی که جامعه توانایی تخیل آینده را از دست میدهد و در زمان حال خود وا میماند، گذشته به پناهگاه بدل میشود. اما این هویت چیست؟
در سادهترین معنا، «هویت» پاسخ به این پرسش است که «من کیستم؟» اما جامعهشناسی نشان میدهد که هویت فقط امر فردی یا روانی نیست؛ بلکه در پیوندی تنگاتنگ با روابط اجتماعی، قدرت، تاریخ و گفتمان شکل میگیرد.
آنتونی گیدنز در نظریه «بازتابی بودنِ مدرنیته» میگوید هویت در جهان جدید به پروژهای تبدیل شده که فرد باید آن را بسازد، نه چیزی که از پیش به ارث برده باشد.
از سوی دیگر، گافمن در نظریه «نمایش خود» توضیح میدهد که انسانها در زندگی روزمره در حال ایفای نقشاند و تصویر خود را در آینه نگاه دیگران بازسازی میکنند.
به بیان دیگر، هویت نه جوهری ثابت، بلکه فرایندی پویا، اجتماعی و برساخته است؛ چیزی که در تعامل و گفتوگو شکل میگیرد و بازتعریف میشود.
از بحران اکنون تا پناه به گذشته
بازگشت به گذشته در جوامعی شدت میگیرد که در «حال « و «آینده « دچار ابهام و بیثباتیاند. وقتی نظام اجتماعی نتواند افق امید، امنیت یا عدالت را در ذهن مردم ترسیم کند، تخیل جمعی به عقب بازمیگردد.
در این شرایط، گذشته نه فقط منبع غرور، بلکه مرهمی روانی برای اضطراب امروز است. «باستانگرایی» یا ارجاع به دوران طلایی، در واقع نوعی سازوکار تسکین اجتماعی است؛ تلاشی برای جبران شکست در ساختن آیندهای مطلوب.چراکه هویت ملی، اگر نتواند بر بنیان تجربهی زندهی امروز بازتولید شود، به اسطوره تاریخی پناه میبرد.
باستانگرایی؛ نوستالژی یا راه فرار؟
در فضای عمومی ایران، باستانگرایی نوعی بازسازی نمادین هویت است. کوروش، داریوش، یا شکوه تختجمشید به مثابه «پدران مقدس» بازتعریف میشوند تا خلأ معنا در امروز پر شود.اما این روند، همانگونه که هابرماس میگوید، میتواند «بازگشت به گذشتهی اسطورهای» باشد که گفتوگو و نقد را از بین میبرد.
وقتی گذشته مطلق و مقدس میشود، نقد تاریخی خاموش میگردد و هویت به روایت بستهای بدل میشود که فقط تکرار میکند،نه اینکه بسازد.
در چنین شرایطی، هویت از «پروژهای زنده» به «یادمانی موزهای» تبدیل میشود؛ چیزی برای نمایش، نه چیزی برای زیستن.
دلایل اجتماعی گرایش به باستانگرایی
۱. درماندگی در زمان حال:
ناکامیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی باعث میشود افراد برای یافتن معنا به گذشته پناه برند. گذشته در چنین وضعیتی «پناهگاه امنِ بیزمانی» است.
۲. فقدان چشمانداز آینده:
جامعهای که در آن رؤیای جمعی و تصویر روشن از فردا وجود ندارد، ناگزیر گذشته را به جای آینده مینشاند.
ابزارگرایی سیاسی:
گاه نخبگان و جریانهای سیاسی نیز از نمادهای باستانی برای بازتولید مشروعیت یا بسیج نمادین مردم استفاده میکنند.
آینده هویت؛ بازخوانی خلاقانه، نه بازگشت بسته
جامعهشناسی هویت به ما یادآور میشود که گذشته و آینده در تضاد نیستند؛ بلکه هر جامعهی پویا میتواند از میراث تاریخی خود برای ساختن آیندهای تازه الهام گیرد.مشکل زمانی آغاز میشود که گذشته جای آینده را بگیرد.برای عبور از باستانگرایی احساسی، باید به بازخوانی انتقادی و خلاقانهی تاریخ روی آورد؛ گذشته را فهمید، اما در آن نماند.
هویت ایرانی اگر بخواهد زنده بماند، باید روایت خود را در اکنون بنویسد — در گفتوگوی نسلها، در بازسازی عدالت اجتماعی، در آفرینش فرهنگی و در امید به آینده.
روز کوروش میتواند فرصتی باشد برای اندیشیدن به معنای عمیقتر «هویت ایرانی»؛ نه در شکوه سنگ و تاریخ، بلکه در توان ما برای ساختن امروز و آیندهای انسانیتر.
هویت واقعی نه در بازگشت صرف به گذشته، بلکه در توانایی ما برای ترجمهی آن به زبان امروز شکل میگیرد.
جامعهای که آینده را بتواند تصور کند، گذشته را فقط میفهمد — نه آنکه در آن پناه گیرد.
تلاش برای بازیابی عزت جمعی:
در جهانی که نابرابری و وابستگی حس ضعف ایجاد میکند، ارجاع به تاریخ باشکوه باستان میتواند نوعی بازسازی اعتمادبهنفس ملی باشد.