رامین قربانپور، مدیر مسئول:
قصه های دیروز ، غصه های امروز

آنان آمده بودند که بمانند این را من نمی گویم خودشان می گفتند بعثی ها را می گویم، مست ومغرور وارد سرزمین مقدس خرمشهرشدند شعارشان این بود که این سرزمین با همان محمره خیالی صدام ، متعلق به آنهاست و دل از آن شهر زیبای بندری نخواهند کند و دست بر نخواهند کشید و بدین منظور بر روی دیوارهای شهر که با خون مردم رنگین شده بود نوشتند آمدیم تا بمانیم اما تقدیر این بود تا دشمن زبون به همراه ایادی خود سیلی محکمی از زنان و مردان سرزمین پارس بخورند و بقولی، صدام نه تنها نتوانست به خوشه های طلایی گندم ری دست یابد بلکه در صدد حفظ خرمای بغداد برآمد تا از دست ندهد.
آنان آمده بودند که بمانند این را من نمی گویم خودشان می گفتند بعثی ها را می گویم، مست ومغرور وارد سرزمین مقدس خرمشهرشدند شعارشان این بود که این سرزمین با همان محمره خیالی صدام ، متعلق به آنهاست و دل از آن شهر زیبای بندری نخواهند کند و دست بر نخواهند کشید و بدین منظور بر روی دیوارهای شهر که با خون مردم رنگین شده بود نوشتند آمدیم تا بمانیم اما تقدیر این بود تا دشمن زبون به همراه ایادی خود سیلی محکمی از زنان و مردان سرزمین پارس بخورند و بقولی، صدام نه تنها نتوانست به خوشه های طلایی گندم ری دست یابد بلکه در صدد حفظ خرمای بغداد برآمد تا از دست ندهد.

آنان آمده بودند که بمانند این را من نمی گویم خودشان می گفتند بعثی ها را می گویم، مست ومغرور وارد سرزمین مقدس خرمشهرشدند شعارشان این بود که این سرزمین با همان محمره خیالی صدام ، متعلق به آنهاست و دل از آن شهر زیبای بندری نخواهند کند و دست بر نخواهند کشید و بدین منظور بر روی دیوارهای شهر که با خون مردم رنگین شده بود نوشتند آمدیم تا بمانیم اما تقدیر این بود تا دشمن زبون به همراه ایادی خود سیلی محکمی از زنان و مردان سرزمین پارس بخورند و بقولی، صدام نه تنها نتوانست به خوشه های طلایی گندم ری دست یابد بلکه در صدد حفظ خرمای بغداد برآمد تا از دست ندهد. از حماسه ها و حماسه سازی حماسه سازان هشت سال دفاع جانانه بسیار شنیده ایم و بسیار دیده ایم اما آیا بر وظیفه خود در قبال این فداکاری ها و حماسه ها نیز آگاهیم؟ به باور من ما آنگونه که شایسته این شایسته مردان و زنان مام میهن است در خط آنها در راستای ارزشها و خواسته های آنان گام بر نداشته ایم ، در عمل به وظیفه مان سخت اهمال کردیم و در فراموشی آن دلاوران شیردل به جد پیشرو بودیم. آنان چه کردند، چه خواستند،چه فرهنگی و چه ارزشهایی را ایجاد و خواهان تداومش بودند؟ مرور آن فرهنگ جهاد و ایثار شاید چراغ راه آینده ما باشد که همواره باید ازبرش کنیم و مشق عشق آنان را هجی نماییم و هر زمانی در هر بحرانی و مشکلی سرمشق آنان، دلداگی ها و دلشوریده گی ها و سوته دلی هایشان را انشا نماییم. آنان کجا بودند و ما اینک کجاییم؟
براستی آیا توانسته ایم به خواسته ها و سفارشات آن مردان بی ادعا جامع عمل بپوشانیم اما دریغا… آنان در امتداد خط «شهادت» ما در ابتداي «خط تجارت»، آنها به هم «اقتدا» مي كردند، ما به هم «افترا» مي بنديم.
آنان همه يك «حزب» بودند و ما صد حزب جدا جدا . آنان همه «او»، ما همه «من»، آنان «خدايي شدند» ما كجاييم؟!
آنان در «او» خود را باختند، ما در« من » خود را یافتيم. آنها در «خويش» خود را يافتند، ما در «كيش» خود را باختيم. آنان در «خون» شنا كردند، ما در «پول» رها گشتيم. آنها «مريد مراد» شدند و «مراد» گشتند، ما «مردار و مانداب» گشتيم. آنها در «اوج پرواز»، ما در «ارتفاع پست». آنها بر فراز «برج مينو»، ما در پناه «برج و بارو».
يادمان باشد بعضي از آنها مثل شهید باكري ها و… حتي هزينه يك كفن را بر بيت المال تحميل نكردند و يك قطعه قبر در دنياي ما نداشتند. اما ما در حقوق ماهيانه مان پاداش چند مأموريت نرفته را داريم؟؟؟دلتنگي آنان ماییم كه چه ساده به غارت رفتيم !!! چه ساده به پاي ميزها شكستيم!!! بد معامله اي كرديم. بگذريم… يك بار ديگر به عكس هاي پرآبرو و رنگ و رو رفته آنها نگاه كنيم شايد اصل خود را بیابيم.
فردا دور نيست نه تنها به استقبال مان نخواهند آمد بلكه در دادگاه الهي دادخواست هایشان را بر عليه ما قرائت خواهند كرد كه سخت دادگاهي است. برگرديم… اين كج راهه را.
اما افسوس از آن همه قول و قرارها ، قرار نبود کپی تقلبی آنان باشیم قرار بود آنان را در خود تکثیر کنیم.
قرارمان این نبود که از شهیدان برای فردای خود « پلهای شناور» بسازیم و راحت به ساحل نیازهای پست خود برسیم.
قرارمان این نبود، دیگران ونامحرمان از ما پلی بسازند تا ازدیوار « باغ شهیدان» بالا بروند و باغ و گل وباغبان را به تمسخربگیرند.
قرارمان این نبود که بعدازآن دوران التزام سرخ، تابلوی فسفری میدان مین کسانی باشیم که بدون دادن «پا» پا بگیرند.
قرارمان این نبودکه از معامله شهیدان با خدا برای دنیای خود دلالی کنیم قراربود واسطه آخرتمان باشند.
قرارمان این نبود که چهار روزآبروی جبهه، سکوی پرتابی برای دیگران باشد و به پای نامحرمان بریزیم .
قرارمان این نبود محافظ کسانی باشیم که درحفاظت از باغ شهیدان معنی « حافظ» را نمی دانند.
قرارمان این نبود که با بلیط آن دوران «سفر دوردنیا» برویم . قرار بود توشه آخرتمان باشند .
قرارمان این نبود که حضور آن دوران هبل جدیدی را دروجودمان بوجود بیاورد «آنجا شکستن بود نه هبوط بتی دیگر» .
قرارمان این نبود که سنگ شویم وسنگین در دنیا … هرچقدرسنگین تر انفجار آرزوها بیشترومتلاشی شدن بدتر. قرارمان این نبود که شهیدان را به سود« مطامع شخصی» خود تفسیرکنیم قرارمان « دین دانی » نبود « دین داری» بود با دین داری می شود« شاهد» شد.
قرارمان این نبود که با یک « تک » تا عمق انزوا فرارکنیم . هنوز میراث تکلیف شهیدان بر زمین مانده است . قرارمان این نبودکه پشت به آفتاب عدالت بایستیم و فقط سایه خود را ببینیم .
قرارمان این نبود ، این چنین نبود وای کاش این چنین نباشد …
بگذریم… بیان غفلتها و اشتباهات گذشته ، به جز آنکه عرق شرم بر پیشانی وجدانهای بیدار بنشاند، کار دیگری انجام نمی دهد.بیایید منبعد در هرکجا که هستیم ، در هر پست و مقامی که هستیم ، در هر وضعیتی که هستیم، با هر توان و امکاناتی که داریم ؛ سعی کنیم دشمن از غفلتهایمان سوءاستفاده نکند.بیایید منبعد تخریب یکدیگروحدت و همدلی را در دستور کار خود قرار دهیم. بیایید منبعد بوی کباب واقعی را به کباب خوران بیت المال بچشانیم! بیایید منبعد بجای اعطای نشان های پر زرق و برق دنیایی به افرادی که بویی ازفرهنگ عشق و ایثار نبرده اند ؛ نگاهی به آرمان های بلند آنها بیندازیم.
نگویید چگونه؟!د‍ُرست به همان صورت که در این چند سال گذشته فرهنگ ناب عاشقی و عشق بازی سبکبالان عاشق را با فرهنگ مُد گرایی، آقازاده ها و یقه سفیدها و چپاول گران بیت المال معاوضه کردیم. نگویید چگونه؟!درست همانگونه که در این چند سال گذشته، آن فضای پاک و زلال عاشقانه را اینگونه مسموم و زهر آلود کرده ایم.
یادمان باشد که یادمان نرود آنها؛ یک یا علی گفتند و عشق آغازیدند ما هم یک یا علی بگوییم و از فضای غبار آلود و دل چرکین کننده سیاسی و سیاسی کاری و سیاسی بازی برآییم و همدلی و همصدایی و ایثار و از خودگذشتگی را درهوای مهربانی استنشاق کنیم.

این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید:
Facebook
Print
Email
Twitter
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

رامین قربانپور، مدیر مسئول:
قصه های دیروز ، غصه های امروز
این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید:
Facebook
Print
Email
Twitter
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

رامین قربانپور، مدیر مسئول:
قصه های دیروز ، غصه های امروز

آنان آمده بودند که بمانند این را من نمی گویم خودشان می گفتند بعثی ها را می گویم، مست ومغرور وارد سرزمین مقدس خرمشهرشدند شعارشان این بود که این سرزمین با همان محمره خیالی صدام ، متعلق به آنهاست و دل از آن شهر زیبای بندری نخواهند کند و دست بر نخواهند کشید و بدین منظور بر روی دیوارهای شهر که با خون مردم رنگین شده بود نوشتند آمدیم تا بمانیم اما تقدیر این بود تا دشمن زبون به همراه ایادی خود سیلی محکمی از زنان و مردان سرزمین پارس بخورند و بقولی، صدام نه تنها نتوانست به خوشه های طلایی گندم ری دست یابد بلکه در صدد حفظ خرمای بغداد برآمد تا از دست ندهد.
این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید:
Facebook
Print
Email
Twitter
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *