ابوذر غلامنژاد، خبرنگار و پژوهشگر اجتماعی:
رخداد ژئوپلیتیک با نگاهی به نظریات روابط بینالملل: چگونه «انعطاف»، «سازش هوشمندانه» و «مدیریت فرصت» میتوانند منافع ملی را فراتر از مرزهای ایدئولوژیک تضمین کنند.
رخداد اخیر در گذرگاه زنگزور، که در چارچوب توافق صلح میان جمهوری آذربایجان و ارمنستان، عملاً با محوریت و نظارت آمریکا به پیش رفت، نه صرفاً یک تحول جغرافیایی بلکه آزمونی برای سنجش ظرفیت کشورها در مدیریت منافع ملی در فضای چندقطبی و پرتنش امروز است. مسعود پزشکیان رئیسجمهور کشور تأکید کرده است که منافع ایران در این توافق از بین نرفته؛ اما پرسش اصلی این است که آیا ما از همه فرصتهای این رخداد برای ارتقای جایگاه ژئوپلیتیک خود بهره بردهایم؟
در دنیای روابط بینالملل، هیچ کشوری تمام منافع خود را صرفاً از مسیر همسویی ایدئولوژیک به دست نمیآورد. از منظر نظریه واقعگرایی (Realism)، واحدهای سیاسی، صرفنظر از نظام ارزشی، برای بقا و قدرتآفرینی، وارد شبکهای از بدهبستانهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی میشوند و یا اگر از منظر نظریه بازیها بخواهیمبهمساله نگاه کنیم باید تاکید کنم پیروزی در عرصه دیپلماسی نه در «برد مطلق»، بلکه در «حداکثرسازی منافع نسبی» است.
با این حال، سیاست خارجی ایران در دهههای اخیر بیش از آنکه تابع عقلانیت ابزاری (Instrumental Rationality) باشد، تحت تأثیر گفتمانهای ایدئولوژیک و فشار جریانهای داخلی تندرو باقی مانده است. این جریانها، به جای تعریف منافع ملی به عنوان یک اجماع راهبردی، آن را در چارچوب محدود برداشت خود از ایدئولوژی محصور میکنند. در نتیجه، دیپلماسی به جای آنکه هنر خلق فرصت باشد، به فرایند دفاع دائمی در برابر مخالفتهای داخلی بدل میشود.
از زاویه نظریه نهادگرایی لیبرال (Liberal Institutionalism) هماگر به موضوع نگاه کنیم باید اشاره کنم که تعامل با نهادها و قدرتهای جهانی الزاماً به معنای پذیرش کامل گفتمان آنها نیست، بلکه ابزاری برای گسترش منافع ملی در بستری از همکاری و رقابت است. کشورهای موفق، از دل همین «اصطکاکها» منابع جدید قدرت را استخراج میکنند؛ گاه امتیاز میدهند تا در حوزهای دیگر امتیاز بزرگتری به دست آورند.
اما در ایران، مقاومت شدید در برابر هرگونه سازش— اگر در خدمت منافع ملی باشد—باعث شده است که هزینه سیاسی گفتوگو با طرفهای متخاصم آنقدر بالا برود که زمان و فرصت به سود رقبای منطقهای تمام شود. تجربههای پیشین، از فرصتسوزی در مدیریت تنش با آمریکا و اروپا تا از دست دادن ظرفیتهای همکاری با برخی همسایگان، گواه این کاستی است.
زنگزور یک فاجعه ملی نیست، اما نشانهای هشداردهنده است: کشورهای منطقه دریافتهاند چگونه با انعطاف و معاملهگری هوشمندانه، همکاری قدرتهای جهانی را جذب کرده و در عوض منافع دیگری را برداشت کنند. اگر سیاست خارجی ما همچنان بر محور دکترینهای صلب و تغییرناپذیر گذشته بماند، در تحولات آینده نیز نقش ایران به حاشیه رانده خواهد شد.
از منظر نظریه سازهانگاری (Constructivism) ادبیات و گفتمان سیاسی یک کشور میتواند شکلدهندهی ادراکات و کنشهای بازیگران دیگر باشد. اما ما چه میکنیم؟ در ایران، واژگانی مانند «سازش» بار منفی سنگینی یافتهاند، حال آنکه در علم سیاست، سازش هوشمندانه ابزار تثبیت و گسترش قدرت ملی است و مترادف «تسلیم» نیست. کشورداری، برخلاف قبیلهداری، مستلزم تغییر تاکتیک برای بقا و پیشرفت است؛ عقبنشینی در یک حوزه، گاه پیشروی بزرگتری را در عرصهای دیگر ممکن میسازد.
جهان امروز با شتابی فزاینده در حال تغییر است. در چنین شرایطی، سیاست خارجی بدون انعطاف و چابکی، تنها تماشاگر بازی قدرت خواهد بود. گذرگاه زنگزور، آینهای است که به ما نشان میدهد در بازی منطقهای، هر کشور به اندازه مهارتش در ترکیب اصول و منافع، سهمی از آینده را به دست میآورد.